مستاجرهای آقای بابی ساندز
مرد همچنان که چشمانش را بسته بود، سعی کرد تا باز کردن پتوی پیچیده شده لای پاهایش آنقدر هوشیارش نکند که خواب از سرش بپرد..! آخر این موقع از صبح خیلی جان می دهد برای خوابیدن.. سوز بدی را نزدیک صبح حس کرده بود. زیر لب نجوا کرد
- اه.. لعنتی باز یادم رفته سر شبی شومینه رو روشن کنم.. نکنه بچه ها سرما بخورن !
اما این نگرانی آنقدر جدی نبود که قید خواب نازش را بزند. پس خودش را جمع کرد و پتو را دور خود پیچید.. همسرش به نشانه ی اعتراض به کشیده شدن پتو، سقلمه ای بهش زد. پس پتو را کمی رها کرد..! اما هنوز چشمانش پر خواب نشده بود که صدای درب بلند شد. علی کشوری دوغایی...
ما را در سایت علی کشوری دوغایی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : iali-keshvari-doghaeie بازدید : 246 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 2:14